چرا خانه کوچک ما سیب نداشت

مطلبی را که در ادامه می خوانید ، می شد در آخرین شماره نشریه این دوره از هیات مدیره سازمان نظام مهندسی ساختمان گلستان نیز خواند، اگر در آخرین لحظات با دستور مدیران سازمان (علیرغم آنکه به تایید مدیر مسئول نشریه نیز رسیده بود) حذف نمی شد. 


این یادداشت که با اشاره به خلائ موجود در حمایت از مهندسین به ضرورت تشکیل کمیته ای به این منظور می پرداخت درحالی از چاپ باز ماند که همچنان عنوان مقاله در فهرست مطالب نشریه ی سازمان به جای مانده است ! با نگاهی به فهرست می توان دید صفحات 14و15  به یادداشت ‍"چرا خانه کوچک ما سیب نداشت " اختصاص یافته است هر چند در آن صفحات مطلب دیگری به چاپ رسیده باشد.

در ادامه می توانید متن کامل مقاله حذف شده را بخوانید و خود قضاوت کنید چرا علیرغم اعمال تغییراتی در آن مطابق نظر مدیر مسئول نشریه و حذف کلمات مرتبط با انتخابات  باز هم چاپ نشد .

  

به نام خدا


آنروز آخرین روز ثبت نام برای کاندیداتوری در هیات مدیره سازمان نظام مهندسی بود، روز گرمی که می بایست مدارک مربوطه را به اداره کل راه وشهرسازی تحویل می دادم . مرخصی ساعتی گرفتم و با مرور آنچه همکارم هنگام رفتنم گفت به سمت خروجی سازمان رفتم : " گرمی هوا هم داره کلافه کننده می شه اون هم با این همه اختلاف دما بین شب و روز، اینهمه فاصله که مثل آدم هایی می مونه که این روزها، روز به روز فاصله هاشون از هم بیشتر و بیشتر می شه."

 آنروز تحمل گرمای هوا و انتظار رسیدن و نشستن در تاکسی بدون کولر را به بودن در ترافیک شهری با ماشین خود ترجیح دادم، گویا همیشه باید برای بدست آوردن چیزی، چیز دیگری را از دست داد.

درون تاکسی چهره راننده نشان از تحمل سختی­ های بسیاری می داد و  با این حال، آن گرمای طاقت فرسا عاملی برای بد خلقی­ او با مسافران نمی­شد با هر که سوار و پیاده می­شد با روی باز سخن می­گفت و تلاشش از گذشته ای متفاوت خبر می داد. هنوز نیمی از راه طی نشده بود که توجهم به دنده ماشین  جلب شد .دنده اتوماتیک بود . اولین بار بود که تاکسی با دنده اتوماتیک می­دیدم از او راجع به دلیل اتومات بودن دنده پرسیدم  و او گفت که 4 سال قبل هنگام عبور از عرض خیابان با موتورسواری که با سرعت حرکت می­کرده تصادف شدیدی کرده وبعد ازآن تصادف پای سمت چپش از زانو به پایین بی حرکت شده است... 

بعد از 6 ماه در بیمارستان وخانه ماندن با کمک تعدادی از همکاران ، تاکسی اش را دنده اتومات کرده بود تا ادامه دادن به کارش با همان وضعیت ممکن شود. سپس از شکل گیری صندوق حمایتی در بین تعداد زیادی از همکارانش سخن گفت که هدف آن کمک رسانی به اعضای آن در چنین حوادثی است. هنوز افکارم آمیخته با حرف ها و روایتش از زندگی و همکارانش بود که به مقصد رسیدیم خداحافظی کردیم و من با تحویل مدارک به اداره کل راه وشهرسازی به سازمان بازگشتم.

 عرض خیابان را برای رفتن به سوی پله­ های ورودی سازمان طی می کردم که از دور و در طبقه همکف دوست وهمکاری را دیدم که با حالی رنجور و دو عصا زیر بغل به سمت در خروجی درحال حرکت بود. متعجب به سویش رفتم واز او در باره آن چه پیش آمده بود پرسیدم،  آن دوست و همکار با گلایه­ از  بی خبری من گفت که خداوند زندگی دوباره ای به او داد و بعد از تصادفی که در مسیر بازگشت از محل کار برایش اتفاق افتاد یک ماه را در کما ودر آی سی یو گذرانده است و پس از آن هم بدلیل فوت سرنشین ماشین مقابل پس از ترخیص از بیمارستان مدتی را در بازداشت بسر برده واکنون حدود 3ماهی است که به منزل برگشته است....

با هم  به سوی ماشینی حرکت کردیم ـ که کمی آنطرف­تر منتظر او بود ـ تا رفت و آمدها و احوالپرسی های همکاران هنگام ورود یا خروج به سازمان، مانعی برای ادامه صحبت هایمان نباشد.

وقتی از او در باره ی چگونگی وقوع تصادف پرسیدم، می شد در چهره ی منقلبش تلخی کابوسی را مشاهده نمود که برایش یادآوری می­شد. می­گفت که بعد از تصادف هیچ تصویری از آنچه اتفاق افتاده بود در ذهنش نبوده و هنگامی که جهت انتقال از بیمارستان به بازداشتگاه ماشینی سوار شده کم­ کم آنچه اتفاق افتاده بود برایش تداعی خاطر شده است. توضیحات او درخصوص شرایط فعلی جسمی و چندین عملی که جهت تعبیه پلاتین در پا و لگن او انجام شده بود هم ، چهره خسته و کم توانش را توجیه می­کرد. بنا به اظهار پزشکان کنار گذاشتن عصا و بازگشت به زندگی عادی مشروط به موفقیت­ آمیز بودن جراحی آتی روی زانویش بود. بازگشتی که حداقل 6 ماه زمان می­برد. از او پرسیدم تامین هزینه های درمان درکنار مخارج روزمره زندگی و اینکه حدود 5ماهی است درآمدی نداشته مشکل آفرین نبود؟ با لبخندی تلخ درحالی که روی صندلی جلوی ماشین نشسته بود با عصایش برگه تبلیغاتی را که درکنارجوی آب قرار داشت به داخل آن انداخت وبا نگاه به زمین گفت:" تا اینجاش که به سختی مهیا شده از این به بعد هم به امید خدا... "

از او پرسیدم بیمه کارگاه ساختمانی شما،گزینه ی حوادث خارج از محیط کارگاه را نداشت؟ از آن  استفاده نکردی؟ گفت : نه ، نوع بیمه اش حوادث خارج از محیط کارگاه را شامل نمی­شد و با توجه به مقصر شناخته شدن از سوی پلیس بدون استفاده از بیمه طرف مقابل عمده هزینه های درمانی را خودم پرداختم. به او گفتم به سازمان نظام مهندسی مراجعه نکردی شرایط خود را بگویی؟ گفت نه، مگر کمکی از سازمان می­شود توقع داشت؟ بخش یا واحدی برای این نوع مشکلات داریم؟و...

هرچند در پاسخ او جوابی نداشتم اما با این وجود توصیه کردم مراجعه­ ای به ریاست سازمان داشته باشد. بقدری گرم گفتگو بودیم که برای لحظاتی گرمای هوا و عرق ریختن خود را فراموش کرده بودم در ماشینش را بستم و از او و راننده­ای که او را می­برد با وجودی منقلب خداحافظی کردم و داخل سازمان رفتم . با این پرسش که چرا برای روزهای سخت مهندسین ، مجموعه مهندسی ما هیچ گاه پیش بینی خاصی نداشته است؟ مگر نه اینکه عزت نفس هرکدام از مهندسین بقدری است که شاید هیچگاه درخواست کمک خود را در چنین شرایطی نیز به سازمان خود اعلام ننمایند مگر آن که از پیش، از وجود موثر چنین بخش یا واحدی در سازمان آگاهی  و به آن اطمینان داشته باشند.

به اتاقم که رسیدم همکارم با نگاهی به من پرسید تکمیل مدارک ثبت نام اینقدر سخت بود که این همه عرق کردی ؟ کمی مکث کردم و با مرور آنچه درلحظات پیش دیده وشنیده بودم ،                             

گفتم آری سخت است خیلی سخت.

 

                                                                          آرش جوادی(خرداد-1391)

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 مرداد 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

ممنون از مطلبتون و عنوان قشنگش

مدیریت سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.omran-g.ir/

با تشکر از شکا مهندس عزیز

شما در بخش "همکاران انجمن" وبسایت ما به ثبت رسیده اید


ممنون از توجه شما

مهندس م جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 09:14 ب.ظ

به جای این اراجیف بفرمایید کنار بذار هیئت مدیره محترم بدون حاشیه کارشو بکنه

سلام.اگه می فرمودید کدومش اراجیف بود جایی برای بحث باز می شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد